درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
heavenly love
LOVE
یک شنبه 28 دی 1393برچسب:, :: 18:43 :: نويسنده : Roya
پسرکی بود عا شق دخترکی روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را شروع میکردن اونقدر لذت میبردن که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن. روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه سریع اونو به بیمارستان رسوند دکتر وقتی اونو معاینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟ پسرک سرش را بالا گرفت .....و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد . دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد. اون رفت و آزمایش داد . روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قفل شده بود. ....:رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد. از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت. برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت. ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد. هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او خواهش کرد که بگوید . اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت
اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم
دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود. برای آرامش پسرک قبول کرد. روز بعد دخترک آمد. :ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او گفت میخواهم امروز با هات نزدیکی داشته باشم. ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟! پسرک دوباره حرفشو تکرار کرد دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده بلند شد و راه افتاد که برود ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم رابطه داشته باشیم. دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زد ی..؟ تو پاک بودی اما چرا حالا پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد. دخترک جیق میکشید. اما پسرک اونو به زور توی اتاقش برد ....دخترک جیق میکشید التماس میکرد گریه اما پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و ....فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد و آروم موهاش را نوازش میکرد. دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند. فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت: !!!!!!!!!حالا دیگه منم ایدز دارم ناگهان دخترک ساکت شد.... هیچی نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود. .....با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من بغضش شکست و اشک هاش جاری شد با خودش میگفت : او چقدر عاشقم بود؟! محکم پسره رو تو بغلش گرفت و شرو به گریه کرد پسرک هم اورا در آغوش کشید پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند چون چشم های خودشم هم خیسه خیس بود. اون شب در آغوش هم به خواب رفتند و فردا دیگر بیدار نشدند... دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : Roya
سلام عشقم... چن تا تصاویر جالب و دیدنی برات گذاشتم نگاشون کن...تقدیم به عزیزم بقیه هم تو ادامه مطلبه...
ادامه مطلب ... شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : Roya
اکـــــــــــــــــــــبـــــرم میدونستی تکی؟
دیـــــوونـــه عاشــقـــتــــم دیوونه دیوونه پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:56 :: نويسنده : Roya
بوسه ، بهترین سرقتِ دنیاست چون هم دزیدیش زیباست هم پس دادنش . . . دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : Roya
مهربانترین بابای دنیا صادقانه دوستت داریم و هزاران شاخه گل شقایق تقدیمت می کنیم! روزت مبارک یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : Roya
بعضی وقتا دوست داری عشقت کنارت باشه … محکم بغلت کنه و بذاره که با تمام وجودت اشک بریزی بعد اروم تو گوشت بگه ” دیوونه من که باهاتم”
یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 14:35 :: نويسنده : Roya
عاشقتم اکبرم دیوونه میمیرم برات چوخ سویرم ســـــــنی شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 23:18 :: نويسنده : Roya
اکبرم عشقم دیگه تهنام نذار خب؟ دلم بدجوری برات تنگیده بود دیوونه دوستدارم دوستدارم دوستدارم دوستدارم دوستدارم دوستدارم زیاد زیاد زیاد زیاد زیاد
نمیدانم
دو شنبه 25 فروردين 1393برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : Roya
خـُבآیـآ ...
یک شنبه 17 فروردين 1393برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : Roya
اکبرم هیشکی تو نمیشه برام عشقم دوستدارم همیشه پیشم بمون به وجودت عادت کردم . . دستاتو میخوام آغوشتو میخوام پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : Roya
اى کاش یابودى،یا ازاول نبودى!این که هستیو کنارم نیستى دیوانه ام میکند. شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : Roya
شب عروسیه،آخره شبه ،خیلی سر و صدا هست. بقیه در ادامه...... ادامه مطلب ... شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : Roya
دئشیرم غملریمی جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : Roya
من کیمم عشقه گوزللیک بیانی ائلی مین حَشره کیمین مهربانی داغلارین سینه سینین چَن دومانی گوهرم آغزی آچیلماز صدفم عشقیمین اوسته قوجالمیش شرفم شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : Roya
ببین غمگین. سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:, :: 17:45 :: نويسنده : Roya
بغض ات یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : Roya
داستان در پی خوشبختی
مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش…
داستان در ادامه مطلب.... ادامه مطلب ... در دیارعشق زندگی را از تو آموختم درفراغت از غم غربت دل سوختم از سپیده تابه شب چشم به در دوختم نیامدی در غربت همچون پروانه سوختم جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : Roya
زندگی شبیه شعریست قافیه هایش با من ، ” تو ” فقط همیشه ردیف باش ! سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : Roya
ترک دین و دل نمودم ، ترک جان هم می کنم ، هرچه گویی غیر عشقت ، ترک آن هم می کنم ! پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : Roya
وقتی یه زن برای یه مرد اشک بریزه یعنی خیلی عاشقشه... اما وقتی یه مرد برای یه زن اشک ریخت!!! یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه زنی رو به اندازه اون دوست داشته باشه... پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : Roya
گاهی چه دلتنگ میشویم
برای یک مواظب خودت باش
برای یک هستم
برای یک نوازش
برای یک آغوش
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : Roya
در حصار تنگ آغوشت
استشمامت میکنم...
نگه ات میدارم
در لحظه لحظه فلش های ذهنم
این بار میخواهم عکاسی کنم
نه از لبخندت
فقط از گرمای چشمانت
پسرک... گاهی دخترکِ قصه ات را
صدا کن! گاهی که با عجله یا با حرص!
اسمت را صدا می زند
آرام بگو: جانم؟ تا ببینی چه آرام و با شرم می گوید: جانت بی بلا... گاهی بی دلیل برایش
یک جعبه شکلات یا پاستیل بخر کنارش بنشین و تماشا کن دخترک را... که ذوق می کند
از همان جعبه ای که باور کن شیرینش بیشتر بخاطرِ دستانِ توست... پسرک... بیا یک رازِ دخترانه برایت فاش کنم:
دخترها بیشتر از هر چیز
سادگی دوست دارند یک سادگی
پر از شوق هایِ کوچک و رنگی
سه شنبه 12 دی 1392برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : Roya
پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه : و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
|
|||
|